سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مردم دشمن آنند که نمى‏دانند . [نهج البلاغه]
 
شنبه 88 تیر 27 , ساعت 2:25 صبح
 یا صاحب الزمان ! می خواهم از تو بگویم . اما ، مانده ام ؛ چه بگویم ؟ از آن دشوارتر ،

چگونه بگویم ؟ ای کاش می توانستم زیباترین شعر ها را در وصف تو بسرایم ؛ اما ، شعر

نمی دانم .ای کاش می توانستم لطیف ترین عبارات را در بیان دوستی تو ، به کار بگیرم ؛

اما خامه خیال آن را هم ندارد .ای کاش می توانستم بهترین سخنان را در اظهار ارادت به تو 

بگویم ؛ اما بیانم گنگ و زبانم ، زبون است .مولای من !هر چند از غیبت تو رنج می برم ،

اما از سوئی دیگر ، با همه وجود ، می یابم که قیمت ندارد این غم غیبت !چه کنم ؟ مبتلا شده

ام ؛ سخت گرفتار شده ام . مبتلای محبت تو ، گرفتار گوشه چشمی که به من بیفکنی .دوستی

تو را ، با همه دنیا ، برابر نمی نهم ؛ اگر آن را از من بگیرند ، به خدا ، می میرم .

 زندگی

بدون محبت تو ، هیچ و پوچ است . خدا را شکر می کنم که تو را دوست دارم .نمی دانم

حرف دلم را چگونه بگویم ؟ بگذار آتش محبت تو ، در دلم شعله ور باشد و وجودم را گرمی

و حیات ببخشد .***به ما گفته اند:محبت امام زمان کیمیائی است که مس وجود را طلا می

کند .اکسیر اعظم است که آتش به جان آدم می اندازد .راست گفته اند ! دگرگونت می سازد ،

زیر و رویت می کند ، به کلی عوض می شوی و حتی بدی هایت به خوبی ها تبدیل می

شود :فَاوُلِئکَ یُبَدِلُ اللهُ سَیِّئاتِهِم حَسَنات !آنان کسانی هستند که

خداوند بدی های آنها را به خوبی تبدیل می فرماید .در درون می سوزی ، می گدازی ، آتش

می گیری اما چگونه می توانی سوز و گدازت را بیان کنی ؟ مگر می شود هر آنچه را که در

دل داری به زبان بیاوری یا با قلم بگوئی ؟بغض شیرین گلویت را می فشارد ، گدازه ای

کوچک از آن آتش محبت ، به صورت اشکی سوزناک و شورانگیز از دیدگانت جاری می

شود ، ناله و ندبه ای سرور آفرین سر می دهی.شانه هایت از شدت گریه می لرزد ، دیدگانت

به خون می نشیند ، اما دوست نداری آرام بگیری . نمی خواهی گریه ات تمام شود ، لذت می

بری و می گویی :هَل مِن مُعینٍ فَاُطیلَ مَعَهُ الْعَویلَ و الْبُکاءَ ؟

آیا کسی هست مرا یاری کند تا ، زمانی دراز ، همراه با او بِگِریَم و بنالم و فریاد فراق سر دهم ؟

حلاوت و شیرینی این ناله و ندبه را با عالَم عوض نمی کنی .شیرینی محبت ، شور هجران

و شادی وصال ، چیزی نیست که به وصف درآید . عطر یاس را تا نبوئی ، نمی یابی. تازه

وقتی یافتی نمی توانی بیان کنی . هر کس باید خودش ببوید و بیابد .نمی دانم تا به حال به

فکر افتاده ای با امام زمان ، با پدر مهربان ، با رفبق شفیق با دوست دلسوز و با برادر همدل

، هم سخن شوی ؟ با بگوئی ، از او بشنوی ؟چرا پدرت را فراموش کرده ای ؟ چرا از امام

زمانت دور افتاده ای ؟ کجا می روی ؟ سر بر آستان چه کسی می سایی ؟ چه پناهی جز او

می شناسی ؟نمی خواهی در غم غیبت و غربتش اشک بریزی ؟ نمی خواهی مثل پدر

بزرگوارش ، امام صادق ، آری امام صادق ، از دوری سید و مولای خویش ، غریبانه گریه کنی

و با آن حضرت هم نوا شوی که :سَیّدی غَیبَتُک نَفَت رُقادی ، و ضَیَقَت عَلیَ مِهادی ، وَ ابتَزَت

راحة فُؤادی  آقای من ! غیبت و پنهانی تو ، خواب از دیدگانم ربوده و بستر راحت از من

برده و آسایش دل از من بریده .به خدا اگر جرقه ای هم از آتش محبت امام زمان به دلت بیفتد

، دیوانه می شوی . امتحان کن بسم الله ، برخیز و هم اینک مفاتیح را بردار . با دعا ، با انس

با امام زمان و با محبت او زنده شو !ما از خودمان چه می توانیم بگوئیم . بهترین بیان در

وصف حضرت صاحب الزمان ، در دعا ها آمده است .



لیست کل یادداشت های این وبلاگ